شیرین ترین هدیه زندگی ما

          ...

  یه شب که بابایی با عمو فرشاد رفته بودن بستان آباد پیش عمو محمد که اونجا سربازه،باباجی هم ما رو برد شاهگلی برا گردش   ...

        قربون اون خنده و نگاهت     عزیزم اون توپ رو دایی رحمان(دایی من) برات خریده   یک پدیده ی بسیار نادر از باباجی عزیز...باورت میشه بابای من نی نی بندازه رو پاهاش     طاها با لباس تابستونیش     طاها و آبجی نیوشا       مامان سمیه و طاها و بازم یک شب بیداری دیگه       مامانی این ماجرای هر شب من و شماست،من خواب آلود و شما سر زنده و خواهان بازی     طاها و دای دای گلی با لباس ...

  سلام مامانی عزیزم رسم بر اینه که برای نی نی هایی که اولین تابستون رو میبینن،در اولین روز تابستون حنا ببندن تا هیچ وقت گرمازده نشن... بنابراین ما هم به اتفاق مامان جی و مامان جون و خاله ناز برای شما یه حنا بندون مختصر بر گزار کردیم،عزیزم چون ماه رمضون بود ساده گرفتیم،انشا الله اگر عمری بود تو حنابندون عروسیت جبران میکنیم     اینم شاهزاده ی ما       واااااااااای...کوچک مرد حنایی من در حمام     اینم انگشت های کوشولوی حنایی جیگرم ...

  عزیز مامان سلام   پسر گلم چون مجلس عروسی توی باغ بود،و هوا هم سرد نتونستیم ازت عکس با لباسات بگیریم،تازه شما هم پسر خیلی خوبی بودین اصلا اذیتم نکردین،وبا وجود سر و صدای زیاد ارکستر همش خواب بودین.به همین خاطر بابایی و من تصمیم گرفتیم برا جبران اون روز فرداش ببریمت یه گردش درست و حسابی... اول عکسی ازت میذارم با لباس هایی که روز عروسی پوشیده بودی اما چون هوا اون روز سرد بود عوض کردیم و لباس گرم پوشیدی     حالا عزیزم می ریم سراغ عکس هایی که فردای عروسی باهم رفتیم کافه هوایی... خیلی هم خوش گذشت...     اولش عزیزم خواب بودی ولی بعدش بیدار شدی و سر حال ...

  سلام پسر گلم عشق مامان اولین عروسی که شما رفتین عروسی پسر دختر عمه ی بابا فرهاد بود...که خیلی خوش گذشت... و اما شرح وقایع عروسی از طریق عکسها...       طاها گلی و فرشته کوچولوها     طاها و بابا جونش       طاها و عمو یعقوب(عموی بابا فرهاد)     طاها و عمو فرشاد             طاها و بابا جون و بابا گل     طاها و بابایی و باباجون و عمو محمد...و آردا     ...

...

        ...

      ...