طاها گلیطاها گلی، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه سن داره

شیرین ترین هدیه زندگی ما

خلاصه

1393/12/28 0:35
نویسنده : مامان سمیه
50 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طاها ی گلم

خواستم قبل از همه چیز یه توضیح در باره ی اون همه غیبتی که داشتم  بدم.

عزیز دلم من تو آخرین روزهای بارداری آنفولانزای شدیدی گرفتم که مجبور شدم

نزدیک ۱۰ روز برم خونه ی مامان جی برای استراحت،روز آخر که شبش اومدم خونه

صبح همون شب که میشه ۹۳/۱۱/۲۸ پسر دایی بابا جون(بابای بابا فرهاد) فوت شده

بود و بابا فرهاد با باباجی و مامان جی رفتن وادی رحمت برا تشییع جنازه.

قرار بود پنجشنبه سی ام بهمن برم بستری،ولی شما نتونستی دو روز دیگه تحمل کنی

و سه شنبه بیست وهشتم همین ماه مجبور شدیم بریم بیمارستان برا بستری.

و اما اندر حال بنده در بیمارستان

وقتی آماده شدیم و رفتیم به سمت اتاق عمل،با دیدن آقای دکتر تعجب کردم آخه

همون دکتر خوش تیپ شبیه قصاب هایی شده بود که می خواست بره واسه سر بریدن

گوسفند.

همین که دکتر رو دیدم با ترس و دلهره گفتم دکتر من می ترسم،فکر می کنی دکتر چی گفت:؟

رو به پرستار،پرونده ی اینو بدین بهش بره خونه.

وای من که از اضطراب داشتم پس می افتادم بدتر حالم بد شد،داشتم تو دلم به زمین و زمان بد و بیرا می گفتم که دکتر دستش رو زد به شونم و گفت دخترم نترس شوخی کردم بیا بریم. تو اتاق عمل، روی تخت اول از نخاع بی حسم کردن بعد که دیدن بدنم به خاطر استرس زیاد جواب نمیده،بیهوشم کردن و دیگه هیچی نفهمیدم که با صدای پرستار و یه درد بسیار شدید تو شکمم به هوش آمدم،که فیلم آمدن من و شما گل پسری هست،بنابر این نمی خوام توضیح بدم.

به زندگیمون خوش آمدی

شیرین ترین هدیه زندگی

 

پسندها (1)

نظرات (0)