طاها گلیطاها گلی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

شیرین ترین هدیه زندگی ما

من و پسرم

پسر گلم   هفته پیش من با خانواده ی ماماجی رفته بودیم ویلای عمه ی مامانینا خیلی خوش گذشت ، نمی گم جات خالی آخه شما همش با من بودی و هی تو دلم تکون می خوردی،اصلا بابایی فقط به این خاطر که شما پیشم بودین و مراقبم،اجازه داد برم.قربونت برم اینم یه عکس از من و شما البته گلم شما مشخص نیستین آخه تو دلم خودتت رو قایم کرده بودی. چیکار کنیم پسمل گلم خجالتیه ...
2 آبان 1393

سوغاتی

  فندق مامان هفته پیش بابا جون اینا(بابا جون و مامان جون وعمو فرشاد و عمو محمد) رفته بودن تهران به خاطر کارهای سربازی عمو محمد جونت و از اونجا برا شما گل پسری سوغاتی آوردن.دست گلشون درد نکنه. قبل اینکه عکس ها رو آپلود کنم بد نیست یادی از عمو محمد کنیم خدا همه ی سربازها رو سلامت کنه عموی ما رو هم با اونا. واما عکس ها اینم پشت شلوار خوشگل ممنون از لطفتون ...
2 آبان 1393

کفش خوشمل

پسر گلم این عکس دو جفت کفش خییییلی  خوشگل برای گل پسرم از طرف باباجی که از ارومیه خریده وای پسرم این یکی رو ببین که چه قدر نازن دستت درد نکنه بابای گلم ...
2 آبان 1393

هدیه روز کودک ۲

اینم هدیه ی ماماجی به مناسبت روز کودک شازده کوچولوم (البته خاله سحر هم یه هدیه گرفته خودشم از مال همه ی ما گرونتر ولی هنوز عکسش در دسترس نیست) یه ظرف سوپ خوری واسه جیگرم مبارک ...
28 مهر 1393

فهمیدن جنسیت گلم

فندق مامان در تاریخ ۹۳/۶/۹ من و بابایی شما بعد رفتن پیش دکتر مراقبت رفتیم سونوگرافی نوین(یکی از بهترین وبهترین سونوگرافی های تبریز) من و بابایی تو اتاق انتظار نشسته بودیم و داشتیم نظر پراکنی میکردیم البته بیشتر من، من می گفتم فکر نکنم جنسیت بچه رو به این زودی بگن الان میگن برین واسه ماه بعد.آخه زودتر از سه ماه نمی گن وقتی نوبتمون شد و رفتیم تو،من هی عجله می کردم بیشتر برا این که بفهمم در رابطه با سلامتیت و رشد اندام هات مشکلی نباشه،آخه میدونی گلم دوران بارداری دوران خیلی سختیه،از یه طرف نمی خوای استرس داشته باشی که برا جنین خوب نیست از یه طرفم استرس اینو داری که بفهمی جنین حالش خو...
24 مهر 1393

خاطره ـخاطره

  ماه رمضون بود،با ماماجی رفته بودیم برای اولین بار سونو تا از سلامتی شما،شازده کوچولو خبر بگیریم.بعد از سونو و خبر سلامتی جنابعالی به بابا زنگ زدم وخبر دادم و در ادامه گفتم من خیلی گشنمه گفت:با مامان برین یه چیزی بخورین، گفتم:ماه رمضونه همه جا بسته است جونم برات بگه: تا ما(من و ماماجی) بریم مطب دکتر بایبوردی که نزدیک بود،بابایی بله بابای جنابعالی نه بابای من،خودش رو رسونده بود دم مطب تا واسه ما یعنی من و شما،شا پسر ناهار بخره،اونم بابایی که فقط نیم ساعت می کشه که شلوارشو تنش کنه .   ...
24 مهر 1393